من منتظرت شدم ولی در نزدی / بر زخم دلم گل معطر نزدی
گفتی که اگر شود می آیم اما / مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
آرزوهایی لا به لای این همه اتفاق گم شده است. یک عمر را لا به لای خطوط دوگانه زندگی گذرانده ام و در برابر آدمهایی که نمی شناختم شان نوشته شده بود برایم یک سرزمین کشف نشده بود که می توانستم به عنوان جایزه دریافتش کنم ، در فرجامی از همین آدمها ، حالا مدتهاست خودم را به فراموشی سپرده ام ، نمیخواهم هیچ خبری از خودم داشته باشم. مدتهاست اشک هایم بوی غم نمی دهد و با حسرت روی گونه های سردم فرو نمی ریزد. مدتهاست
آرزوهایم را کنج قلبم مدفون کردم ام نمی دانم چه بنویسم . بگذار از همان
شادی های کمرنگ برایت بگویم . همان شادی هایی که زمانی نجوای شبانه ام در
لحظه دلتنگی بود . بگذار برایت از بارش چشمان منتظرم بگویم و از حسادتهای کودکانه ام سر مشق بگیرم تا شبها یادت باشد بهار روی به روی توست . مرا ببخش اگر تو را رنجاندم . همه را به پای کودکی ام بگذار و با قهر مجازاتم نکن."نرگس برگرد"